
من شیفته ی او شدم
لحظاتی که با او بودم،جانم در حالِ سجود بود.
تب داشتم،می سوختم،اما سوختنی لذت بخش.
در آن لحظات با روح زمین و زمان در ارتباط بودم.
گیجیِِ خاصی داشتم .رنگ بود،نور بود،مرا...صدایی که همه ی
وجودم را فراگرفته بود.
صدایی آسمانی که همه جا را رنگین کرده بود.
در آن لحظات ،من تکیه گاه آفرینش را به خوبی می دیدم
و محرابش را به وضوح تماشا می کردم.
**((سوما حبیب زاده))**
نظرات شما عزیزان:
